اوضاعِ فعلیِ ماها!

شلوغی ذهن موضوعی است فراگیر و شما استثنا نیستید! همین ابتدا بگذارید خیالتان را راحت کنم، عموم افراد (منظورم 70% آدم­ها نیست، برو بالا تا 99%) ذهنی شلوغ دارند که در اکثر اوقات، «متمرکز» (به معنای آلفایی نه بتایی!)1 نیست. بنابراین، اجازه بدهید به شما شاه­ کلیدی را معرفی کنم که با آن می­ توانید به جای اینکه منتظر باشید تا صدای خود برترتان را بعد از سکوت کامل ذهن بشنوید، از همین فردا بتوانید صدایش را به وضوح تشخیص دهید. حتی می­ توانید به دیگران هم کمک کنید بین صدای ذهن (یا همان «ایگو») و صدای بخش متعالی و الاهیِ وجودشان («خود برتر») فرق بگذارند. می ­دونم هیجان­ زده هستید تا بدونید اون شاه­کلید چیه (حالا اگرم نیستید ضایع نکنید!) پس بزنید بریم...!

ما آدم­های معمولی که تا این جای کار فقط موفق شده ­ایم نیتِ خوبی داشته باشیم (و هنوز خیلی راه داریم تا بتوانیم خودمان را کاملا بیدار و آگاه فرض کنیم)، معمولا روزانه صدها بار بر سر دو راهی قرار می­ گیریم. شاید اگر خیلی مراقبِ خودمان نباشیم نتوانیم این دو راهی ­ها را تشخیص دهیم ولی واقعا همینطوری هست! اجازه بدهید فهرستی از این دوراهی ­ها را مرور کنیم. بسیاری از آن­ها فقط برای کسانی که نسبت به احوالات خودشان آگاهتر هستند قابل تشخیص است، اما بعضی ­هایشان بدجوری تابلو و ضایع هستند و تقریبا همه آن­ها را به صورت «دوراهی» تجربه می ­کنند.

دوراهی­ های روزمره و معمولی

به دوستم زنگ بزنم یا نه؟ به فردی که توی صف نانوایی زده است اعتراض کنم یا نه؟ پشت خط موبایلم کسی است که حالا حوصله­ اش را ندارم، جواب بدهم یا نه؟ الان حسش رو ندارم کتاب بخونم، به زور بخونم یا نه؟ وقت مدیتیشن روزانه شده ولی بدجوری گشنمه، غذا بخورم یا مدیت کنم؟ این ماه باید از این خونه بلند شیم و دنبال خونه ­ی جدید بگردیم، از الان توی دیوار بگردم یا نه؟ بچه ­ها خیلی سر و صدا می­ کنن و نمی­ تونم تمرکز کنم، ساکتشون کنم یا نه؟ اطرافیان منو درک نمی­ کنن، ترکشون کنم یا نه؟ جواب فلان کس رو بدم و حالشو بگیرم یا نه؟ این کتاب رو توی اولویت قرار بدم یا اون یکی رو؟ خودم سایتمو راه بندازم یا یک نفر رو براش استخدام کنم؟ و الخ ... (یعنی «و الی آخر»!)

دوراهی ­های سرنوشت­ ساز

شغل فعلیم رو تعطیل کنم یا نه؟ اثاث کشی کنیم به یه شهر دیگه یا نه؟ با فلانی شراکت کنم یا نه؟ رشته ­ی پزشکی بخونم یا داروسازی؟ استخدام دولت بشم یا کسب و کار خودم رو راه بندازم؟ با اونی که دوستش دارم ولی اخلاقای ناجوری داره ازدواج کنم یا نه؟ به روح هستی اعتماد کنم یا به عقل خودم؟ و الخ ...!

سر این دوراهی ­ها که می ­رسیم، ذهنمان معمولا دو جور تحلیل دارد و دو صدا ازش به گوشمان می ­رسد. چون معمولا تنها شیوه­ ی دریافت ما آدم­ های معمولی همین ذهنِ مبارک است؛ پس بیایید کاری کنیم کارستان! بین صداهای ذهنمان طوری خط­ کشی کنیم که بتوانیم صدایِ مهربانِ «خود برتر»مان را از صدای گوشخراشِ «ذهن» (یا «ایگو») به شکلی واضح و دقیق جدا کنیم. آنوقت این ما هستیم که می­ توانیم آگاهانه تصمیم بگیریم بر اساس کدامیک دست به اقدام بزنیم. حداقلش این است که اگر صدای «ذهن» را انتخاب کردیم، با توجه به نتایجی که معمولا این انتخاب به دنبال دارد (در ادامه در مورد این نتایج مفصل خواهم گفت)، دیگر به دنبال مقصر نمی ­گردیم و می ­فهمیم از کجا داریم می ­خوریم! همین یعنی «آگاهی»! (آگاهی­ ام که می ­دونید حتی اگر بنظرمون خیلی مفید نیاد، حداقل یک مقدار «کلاس» که داره!)

چهار تفاوت کلیدی برای تشخیص صدای «خود برتر» از «ذهن/ایگو»

می ­خواهم مشخصاتِ صدای «ایگو/ذهن» و «خود برتر» را فهرست­وار برایتان بگویم تا خسته نشوید؛ هرچند هر یک از این مشخصات می ­بایست با توضیحاتی همراه شوند که به قول اصفهانی ­ها حَیفه به آن­ها نپردازیم، چون اینجا مجال کافی نداریم، به قول قمی­ها کاریشُم نَمیشه کِرد باید خلاصه ش کنیم! پس اینجا به صورت مختصر رئوسِ مهم­ترین مطالب را برایتان خواهم گفت (که مطلقا کارتان را راه می ­اندازد و هیچ چیز کم ندارد)، تا سر وقت، یک دوره­ ی جامعِ آموزشی آماده ­کنم که استادِ «خود برتر» بشوید! (نه اینکه شما استادش بشید، منظورم اینه که استادِ این بشید که «چطوری شاگردیِ خود برترتون رو بکنید»! پیچیده که حرف نمی ­زنم؟! 😄 )

فقط توجه داشته باشید: هر چه در ادامه در مورد نحوه ­ی نگرش و سبکِ گویشِ «خود برتر» و «ذهن» گفتم، هم برای خودتان صادق است و هم دیگران. مثلا اگر گفتم «خود برتر» سرزنش نمی ­کند، یعنی نه شما را و نه دیگران را!

  • خود برتر در آرامش کامل، با استواری و وقار شرایط شما را زیر نظر دارد و اگر بخواهید چیزی از او بشنوید (و این مهم است که بخواهید!)، با شما در موردش حرف می­ زند. او از رنج ­های جزئیِ شما فراری نیست و هرگز از آن­ها هراسی به دل راه نمی­ دهد، چون فرق بین «سخت» و «بد» را خیلی واضح درک می­ کند. از نظر او «رنج» نه چیز بدی که باید از آن گریخت، بلکه انتخابی است از سوی شخصی که مایل نیست درهای آگاهی و قلبِ خود را به روی درس­های روحش باز کند؛ پس جهان هستی ناگزیر باید با کمی فشار قفل این درها را برایش بشکند. این «گشایشِ» درها، برای انسانی که «خُفته» و چشمانش به تاریکی عادت کرده است، به صورت «رنج» تجربه می­ شود. این است که می ­گویند «نور از زخم­های شما وارد وجودتان می ­شود!». ذهن اما تا دلتان بخواهد داد و فریاد می­ کند، اساسا موجودی غُرغُرو است، و صبر و قرار که ندارد! سخت در پیِ این است که به هر قیمتی درس­ها را بپیچاند و از تجربه ­ی رنج (که در باطن، نور و گشایش است) فرار کند. «ذهن» این­قدر کُند ذهن است که نمی ­تواند بفهمد هر رنجی بد نیست! (شما که باهوش هستید نباید از این توضیحات نتیجه بگیرید که «گشایشِ آگاهی لزوما با رنج همراه است!»)
  • خود برتر همیشه و بدون استثنا از شما حمایت عاطفی می ­کند و هیچ­وقت سرزنش یا محکومتان نمی ­کند چون اولا سرشت او عشقِ بی­ قید و شرط است و نمی­ تواند از این­ کارها بکند، و ثانیا به محدودیت­ های شما در مسیر رشدتان اشراف دارد و برخلاف اکثر ماها، آن­ها را می­ پذیرد. این در حالی است که ذهن شما را برای رسیدن به خواسته ­هایش تحت فشار روانی قرار می ­دهد، او هیچ چیزی را در مورد شما نمی ­پذیرد و اگر در راستای خواسته ­هایش به نتیجه­ ی مطلوب نرسید، با ریختنِ شرابِ تلخِ یأس، احساس شکست و حقارت به کامتان شما را جریمه خواهد کرد. (نکته ­ی کنکوری: «ذهن» معمولا این کارها را از طریق «سرزنش» و «ملامت» کردن انجام می ­دهد!)
  • خود برتر همواره به شما شهامت و جسارت می ­دهد و از گسترشِ آگاهی شما از طریق تجربه (که قدرتمندترین ابزار رشدِ شماست) حمایت می­ کند. از شکست نمی ­ترسد و علیرغم اینکه بسیار خردمند است، با نگرانی از نتیجه­ ی کار و احتیاطِ زیادی هیچ میانه ­ای ندارد. برعکس، ذهن یک­ ریز شما را می ­ترساند که مبادا کارتان به شکست بیانجامد و بدین­ ترتیب شما را نسبت به آینده در نگرانیِ دائمی قرار می­ دهد. شاید بتوان گفت تقریبا صد در صدِ دغدغه­ ها و دلمشغولی­ های ما بخاطر همین عملکردِ ویرانگرِ ذهن است! (هشدار: بچه­ ها ما با «ذهن» دشمن نیستیم و اون رو یک موجود «بد» نمی ­دونیم! او در طرح الاهی برای خلقت بشر و برای عروج آگاهانه از بُعد سوم و تشرف به مراحل بعدی تکامل، نقش خود را به درستی بازی می­ کند. این ما هستیم که با انتخاب و اختیار خود، قلمروهای دیگر ابعاد وجودمان را به ذهن سپرده ­ایم. مسئولیتِ این کار با ماست! در ضمن، اگر با «ذهن/ایگو» از در تقابل و دشمنی در بیایید، کار برایتان بسیار مشکل­تر خواهد شد! باید در مسیر سلوک معنوی دست و پاها زده باشید تا این را با پوست و استخوان لمس کنید.)
  • خود برتر قضاوت نمی­ کند چون مرزی میان خود و دیگران نمی ­کشد. او با تمام موجودات همدل است، هم با خود شما و هم با باقی آدم­ها و حتی حیوانات، گیاهان و جمادات. او می­ تواند بدونِ اینکه وارد تقابل و نزاع شود، دیگران را در میدان آگاهیِ بزرگش بپذیرد و اِعمالِ قدرت از طریق مقابله ­جویی، در شأنِ آگاهیِ متعالیِ او نیست. «قضاوت» کردن، برآمده از نیاز به برتری جویی و ترس از «کم آوردن» در مقایسه با دیگران است. با این اوصاف طبیعی است که موجوی که نه نیاز به برتری جوی دارد و نه از چیزی می ­ترسد و نه خود را با دیگری مقایسه می­ کند، «قضاوتی» نداشته باشد.  اما ذهن نمی ­تواند حتی یک لحظه هم بدون قضاوت زنده بماند! او با قضاوت کردنِ دیگران، و بر این اساس، کشیدن مرزی به دورِ خود و رفتن در لاکِ دفاعی، از ترس­های همیشگی­ اش فرار می­ کند. «ذهن» می­ خواهد فقط خودش در مرکز توجه باشد و در جایگاهی برتر قرار بگیرد و به این منظور، مکانیسمِ قضاوت را به عنوان سنگ بنایِ هر نوع «خودپرستی» (یا زندانی شدن در قلمروی کوچکِ «هویت شخصی») به شیوه­ ای زیرکانه و پیچیده فعال می­ کند. (از آنجا که «ذهن» مهارتِ عجیبی در به دام انداختنِ انسان­ها در این تله­ ی پیشرفته دارد، موضوع «قضاوت» باید در یک مجالِ مستقل به صورت کامل مورد بررسی قرار بگیرد.)

بررسی یک مثال برای درک عملی تفاوت ها

بیایید فرض کنیم کاری را شروع کرده ­ایم، مدت زیادی برایش زحمت کشیده ­ایم و دست آخر هم آن کار به سرانجام نرسیده و موفق نشده است! بعد از این صدای ذهن معمولا اینجوری به گوش شما خواهد رسید:

1) دیدی اونقدری که فکر می­ کردی خفن (والا، ارزشمند) نیستی؟ از این به بعد باید کمتر روی خودت حساب کنی! (اعتماد به نفس و شهامت رو زد!

2) انتخاب این مسیر یا شیوه­ ای که برای طی کردنِ اون طراحی کردی اشتباه بود! چقدر شرم­ آور! (سرزنش، محکومیت، حسرتِ گذشته!)

3) حالا که آبروت رفته و زمان و عمرت رو هدر دادی چطوری می­ خوای جبرانش کنی؟ بار مسئولیتِ سنگینی روی دوشت هست! (نگرانی برای آینده، فشار روانیِ دغدغه­ های جدید برای جبران شکست قبلی و انتقام گرفتن از خودمان با تقلای بیشتر!)

4) همه ­اش تقصیر خودت نبود، شانس هم باهات یار نبود. (دعوت به نپذیرفتنِ مسئولیتِ شکست و جذب نکردنِ این تجربه در بخش خودآگاهِ وجودِ فرد، انداختنِ تقصیر گردن شرایط و دیگران و نهایتا شروع مجدّدِ غُرغُرهای بی­فایده.)

5) سگ توش! (تکیه کلامِ به یاد ماندنیِ پژمان جمشیدیِ دوست­داشتنی در سریالِ زیرخاکی در مواقع شکست!)

حالا صدای خود برترت همراه با توضیحات مهم:

1) تو در هر شرایطی مورد احترام و دوست داشتنی هستی («هیچی از ارزشات کم نشده!» سوت و جیغ!). 

برای «خود برتر» مثل روز روشن است که ارزشِ یک روحِ الاهی (که فراتر از زمان و مکان قرار دارد اما در این برهه از حیاتِ خود تصمیم گرفته است زندگی در یک واقعیتِ محدود را تجربه کند)، به هیچ وجه وابسته به شرایط، دستاوردها و دیگر عناوینی نیست که هویت شخصی و اجتماعی به صورت قراردادی به آن­ها معنا داده ­اند. یکبار دیگر این جمله­ ی دراز را با دقت بخوانید! دیدگاه های «خود برتر» پیشرفته ­تر و کمی دور از ذهن­ تر است و به همین خاطر برای درکِ اصول رفتاریِ او باید دقت و تمرکزِ بیشتری داشته باشید. اگر نداشته باشید، باز هم باید صدای نخراشیده و مغالطه­ های بی­ پایان «ذهن» را گوش کنید!

 2) انتخاب این مسیر و انجامِ آن بهترین چیزی بوده که می­ توانستی تشخیص بدهی یا بیشترین کاری بوده که قادر بودی از پسش بر بیایی و همین شایسته­ ی تقدیر است.

قاعده: «خود برترِ» شما فراتر از هر آنچه تصور کنید خوش­ بین، حامی و همدل است؛ در این حالت کاملا طبیعی است که او شما را درک کند و با حمایت ­های خود شما را در آغوشِ پر مهر خود بگیرد. این کارِ خود برتر، شما را تغذیه می­ کند، رشد می­ دهد و خصلتِ مادرانه­ ی او نسبت به شما را نشان می­ دهد. (درِ گوشی: می­ دانید چقدر از عقده ­های ناخودآگاه، انسدادهای عاطفی، و تصمیم ­های اشتباه هر فرد ناشی از دریافت نکردنِ احساس پذیرنده ­ی مادرانه به مقدار کافی است؟! خود برتر شما حاضر است این کمبود احتمالی را برایتان جبران کند.)

3) هم درس­ ها و تجارب بزرگی از این دوران به دست آورده ­ای و هم شهامت و جسارت خود را اثبات کرده ­ای.

یکی از اهداف خود برتر تقویتِ صفاتِ برجسته ی شما است تا قدرت کافی برای رسیدن به هدفِ روحتان را داشته باشید. یکی از راه ­های طبیعیِ دست یافتن به چنین قدرتی، دست و پنجه نرم کردن با سختی­ ها و تجربه ­های شکست است. خود برتر از شما می­ خواهد از افقی بالاتر به این تجربه نگاه کنید و بدین­ ترتیب هم قدرت بیشتری به دست آورده و هم بینش جامع تری نسبت به زندگی بر روی زمین داشته باشید. مطمئنا نگریستنِ واقعیت از یک افق بالاتر و جامع تر هم به شما این توانایی را می دهد که سختی­ ها را راحت ­تر مدیریت کنید و هم تصمیمات اشتباه کمتری بگیرید.

4) مسئولیتِ این مسیر و کل زندگی به صورت کامل  بر عهده ­ی خودِ شما است و این نشان از بلوغِ آگاهی ­تان دارد.

 پذیرشِ مسئولیت یعنی تائید و پذیرشِ این واقعیت که «اراده­ ی شما برتر از شرایط بیرونی است». تا وقتی که شرایط و دیگران را مقصر می­ دانید، از پذیرفتنِ قدرتِ اراده ­ی خود سر باز خواهید زد. خود برتر به دنبال قوی­تر کردنِ شما است، آنقدر قوی و استوار که شرایط بیرونی زندگی (که بسیاری از آن­ها بیرون از کنترل شما است) نتواند مانع از حرکت تکاملی شما شود. این عالی نیست؟!

5) با ذهن و قلبی باز، این شکست (دستاوردی که فقط مطابق پیش­بینی اولیه ­ی شما نبود) را در آغوش بگیرید و خودتان را همین طوری که هستید دوست بدارید.

این عبارت نشان­ دهنده­ ی عمق و وسعتِ قلبِ خود برتر است. او برای عشق ورزیدن به شما، هیچ شرطی نمی­ گذارد و در هر حالتی با قدرتمندترین انرژیِ روحانیِ موجود در هستی (انرژیِ عشق بی ­قید و شرط) شما را شارژ می­ کند. لطفا درهای قلب و ذهنتان را به روی این انرژی شفابخش بگشایید، خواهید دید که همه چیز چقدر روان­تر پیش خواهد رفت!

دور باطلِ ذهن/ایگو: چرا وعده‌های ذهن همیشه به سراب ختم می‌شود؟

«ذهن» ساختارِ حساب­ شده ­ای برای گیج کردنِ انسان­ ها دارد و به همین خاطر، اشراف به اصول و قواعد کارِ آن و ترفندهای مرموزش، نیاز به گذراندنِ یک دوره ­ی آموزشی مستقل دارد که یک بخش از آن را می ­توان از استاد آموخت، اما بخشی از آن فقط با سلوک معنوی و عمیق شدن در وجود خودتان (از طریق مراقبه) در دسترس شما قرار می ­گیرد، چون ذهن برنامه ­ی خود را برای هر فردی کاملا شخصی­ سازی کرده است!

برای اینکه یک منبع فارسی و خوبِ در دسترس داشته باشید که نسبت به مهم­ترین ترفندهای ذهن (ساختارهای مشترک میان همگان) بینش­های نابی به دست آورید، مطالعه­ ی کتاب «زمینی نو» از عارف و روشن­ضمیرِ معاصرِ آلمانی، اِکهارت تُله را به شما پیشنهاد می­ کنم. در ادامه مایلم خیلی شسته رفته و مختصر توضیح بدهم که چرا با دنبال کردن صدای ذهن سر از باقالی ­ها در می آوریم؟

اکهارت تُله، «ذهن» (یا ایگو یا نفس؛ فرقی نمی­ کند!) را به عنوان یک «هویت کاذب و کاملاً ساختگی» تعریف می‌کند. این هویت از طریق یکی گرفتنِ خویشتنِ حقیقی (= خود برتر) با «چیزها» متولّد می­ شود. هر چیزِ بیرونی و درونی که می‌توانیم خودمان را با آن تعریف کنیم، بنیادی است برای بقای «ذهن» یا «ایگو»: دارایی‌ها، شغل، جایگاه اجتماعی، بدن، دانش، دین و مذهب، باورها، خاطرات، و حتی نقش‌هایمان (مادر، پدر، استاد، قربانی، همسر، مدیر). مکانیسمِ بقای «ذهن» در مقایسه، قضاوت، نیاز به برتری، ترس از فقدان، و ایجاد جدایی (من در برابر دیگران) خلاصه می­ شود. اما این­ ها چه ربطی به این دارد که با دنبال کردنِ استراتژی­ های «ذهن» یا «ایگو» نمی­ توانیم کامیاب باشیم؟

از آنجا که «ذهن» برای انجام دادنِ ماموریتش (= حفظ یک هویت جعلیِ مبتنی بر «عدمِ کفایت») باید ما را در توهم و فریب نگاه دارد تا تصویر بزرگتر را نبینیم، به یک شیوه ­ی خصمانه و در عین حال ظریف عمل می­ کند. این شیوه به لحاظ ساختاری به این شکل است: «هر چه از من تبعیت کنند، بیشتر مستأصل خواهند شد، اینگونه بیشتر دست به دامان من می­ شوند و من تا تمام انرژی و قدرتِ آن­ها را برای بقا و توسعه­ ی خودم مصرف نکنم، رهایشان نخواهم کرد!» (حالا بگویید چه کسی از شما انرژی خواری می کند؟! آیا هنوز هم انگشت اشاره ی شما به سوی دیگران است؟)

توضیح: جناب «ذهن» ابتدا وعده­ ای به شما می ­دهد و در ازای آن اقدامی را از شما می ­طلبد. مثلا می ­گوید «می­ خواهی همیشه شاد و سرحال باشی؟ راهش پولدار شدن است!» (لبخند حاکی از تاییدِ همه ­تون رو می ­تونم ببینم! به همه ­ی شما همینو گفته درسته؟!) حالا شیوه­ ی کار به چه صورت است:

گام اول>> ذهن: بیا با هم نقشه­ ای بریزیم، چون خودت خوب می ­دانی که الان پول کافی نداری و طبعا شاد بودن هم در این شرایط کار مسخره ­ای است؛ ابتدا باید تمامِ انرژی خود را روی یک راه درآمدزایی به کار بگیری و نهایت تمرکز، نیروی اراده و توان جسم و روحت رو بگذاری تا موفقیت برایت قطعی باشد.

گام دوم (حالت اول)>> اگر موفق شدی، می­ رسیم به مرحله ­ی بعدی؛ یعنی اول مراقبت از پول­ هایی که به دست آوردی و بعدش رفتن به سطوحِ بالاترِ ثروت. اگر دنبالِ کار رو رها کنی، ممکنه هر چی بدست آوردی رو به تدریج از دست بدی یا همینجا درجا بزنی. آدم باید زیاد بخواد تا زیاد گیرش بیاد! (چی شد؟! خیلی آشناست نه!)

گام دوم (حالت دوم)>> اگر موفق نشدی، حتما یا کم ­کاری کردی، یا خیلی باهوش نبودی، یا بدشانسی، یا بی­ عرضه! اگر اینا نیست بقیه چطوری موفق شدن؟ حالا بهترین کار این است که بی­ خیال نباشی، یا غم و حسرت رو انتخاب کن (اکثریت همین کارو می­ کنن چون دیگه انرژی کافی برای شروع مجدد ندارن و همه رو تقدیم ایگو کردن)، یا دوباره بلند شو تا نقشه بریزیم و بجنگیم تا یک روز با شیوه ­ی گام اول انرژیت رو بگیرم (در هر صورت مال خودمی بِیبی!)

یادمان باشد که ایگو به ما وعده ­ی «شادی» داده بود، اما در هیچ ­یک از مراحل، «شادی» به دست نیامد. فقط ببخشید روم به دیوار، «گاو شیردهِ شیفتِ شب» برای «ذهن» بودیم! تنها چیزی که در هر دو حالت نصیبمان شد، یا «نگرانی و ترس» یا «غم و حسرت» بود. متوجه ماجرا شدید؟! این گام ­ها مثل یک دور باطل (اصطلاحا «لوپ») تکرار میشن و تمامِ عمرِ یک انسانِ خُفته را پوشش می­ دهند.

پس تفاوت کلیدی شد این:

  • ذهن/ایگو: اگر فلان کار را بکنی و چیزهای خاصی را داشته باشی، آنگاه خوشبخت خواهی بود. (تمرکز روی نداشته ­ها)
  • خود برتر: چون خوشبختی، کارهایی را انجام می‌دهی که در نتیجه ­ی آن چیزهای خاصی را خواهی داشت که بازتاب این حالتِ درونی تو هستند. (تمرکز روی داشته ­ها)

جایزه ی بزرگ: چگونه شنیدن صدای خود برتر زندگی شما را متحول می‌کند؟

خود برترِ شما، طرحِ الاهی و رسالت روحتان را می داند و نقشه ­ی رشدِ شما را به صورت کامل و دقیق در دست دارد! تمامِ مراحلی که در این زندگیِ زمینی باید پشت سر بگذارید مثل یک چک لیست با زمانبندیِ مشخص دست خود برترتان است. تا او هر مرحله را برایتان تیک نزند، به مرحله ­ی بعدی از رشد، آگاهی و احساس سعادت و آرامشِ حقیقی (که در انرژیِ روح و خود برترتان هست) وارد نخواهید شد. مشکلِ عمومی این است که بالکل فراموش کردیم چرا روی زمین هستیم! اما نگران نباشید، چون اگر آنقدر بیدار و آگاهید که چنین متنی را تا اینجا خوانده ­اید، حتما از آن دسته آدم ­هایی هستید که فقط جزئیات را فرموش کرده­ اید و قطب­ نمای درونتان هنوز به ­درستی کار می­ کند.

وقتی از نقشه­ ی الاهیِ خودتان که «خود برتر» در گوشِ ذهن و احساتان می­ خواند باخبر شوید، موفقیت در بالاترین مراتبِ آن برای شما تضمین شده است!

اما منظور از موفقیت فقط «پولدار شدن» و بعد از آن «شاد شدن» نیست؛ بلکه «رشد کردن»، «شاد بودن» و «پولدار بودن» است! فرقش چی شد؟! اجازه بدهید توضیح بدهم:

ذهن/ایگو به شکلی پنهانی ما را متقاعد می­ کرد که «چیزی کم داریم» و بعد می ­گفت اگر می ­خواهیم به خواسته­ های عمیقِ وجودمان (مثلا شادی، آرامش یا عشق) برسیم، ابتدا باید آن کمبود را برطرف کنیم! (چقدر منطقی!) اما استراتژیِ «ذهن» به مسیری متکی است که یک مغالطه­ ی وحشتناک است: «اگر می ­خواهید آرام و شاد باشید، باید پولدار باشید؛ پس اگر پولدار نیستید، اصلا حق ندارید آرام یا شاد باشید. باید هزینه ­ی چیزهای خوب را بپردازید»!

از آنجا که طرح کلیِ خلقتِ جهان و خلقتِ شخصِ شما برای رشد و تکامل برنامه­ ریزی شده است، «خود برتر» فقط در همین راستا به شما خدمت می ­کند؛ و چون «شادی»، «آرامش» و «فراوانی» (از جمله­ فراوانی مالی) حق تمام مخلوقات از جمله شما هست، آن رو بدون اینکه شما را سردرگم کند، گیر بیاندازد یا از شما بیگاری بکشد به دستتان خواهد رساند و این کار را با این شیوه­ ی عاشقانه انجام می­ دهد:

گام اول>> شما همین حالا هم حق دارید شاد، آرام و در عشق باشید؛ چون خلقتِ شما برای این نبوده که تمام عمر تلاش کنید تا به چیزهایی برسید که حق اولیه ­ی تمام شما است! اصلا از روزی که مجوز ورود به زمینِ شما را مُهر کردند به شما تضمین دادند که این موارد را برایتان تأمین کنند، اما به شما این هشدار را هم دادند که به عنوان موجودی «مختار» و «آزاد» به زمین خواهید رفت و اگر خودتان انتخاب کنید که برای فراوانی، شادی و آرامش نیاز به تلاش زیادی هست ما به انتخاب شما احترام خواهیم گذاشت! حالا کافی است مطابق با رسالتِ روحتان و پا به پای خود برترتان پیش بروید تا به هر آنچه می­ خواهید (و از روز اول سهمتان بوده است) دست پیدا کنید: هر کاری را که از عمق قلبتان دوست می­ دارید و از انجام دادنش لذت می­ برید انجام بدهید و نگرانِ نتیجه ­ی کار نباشید!

گام دوم>> موفقیتِ تضمین شده! احساس خوشبختی، شادی و آرامشی که پیش از کار و تلاشتان داشتید، به صورت مضاعف و عمیق ­تر در زندگیتان متجلی می ­شود و می­ توانید آن­ها را به کل جهان توسعه بدهید، چون شما در فراوانی کامل هستید و هیچ کس نمی ­تواند ارزش­ های درونی و همیشگیِ شما به عنوان یک روح را ازتان پس بگیرد. تمام!

یک تجربه ­ی واقعی و جالب از گوش دادن به صدای «خود برتر»

من بشخصه در یک فاصله ­ی زمانیِ حدودا پنج ساله با اینکه رسالت شخصیِ خودم را به صورت کلی متوجه شده بودم، چون از ضعف منابع مالی برای بنیان­ گذاری و توسعه­ ی کارم رنج می­ بردم قصد داشتم از طریق سرمایه­ گذاری و معامله ­گری روی بازارهای گوناگونی که سال ها آموزش­ های پیشرفته ­ای در آن ها دیده بودم، پول خوبی جمع­ آوری کنم و بعد به صورت متمرکز به رسالتم بپردازم! (این نوع تصمیم ­ها آشنا نیست؟ بویِ همان تله ­های ذهن/ایگو را نمی ­دهد؟!)

من پنج سال از بهترین ایام عمرم را به صورت متمرکز و با جدیت کامل روی این حوزه کار کردم و علیرغم تمام تلاش ­های حساب ­شده ­ای که داشتم، به طرز شگفت ­انگیزی مدام با شکست مواجه می ­شدم. از این بدتر اینکه، هیچ علاقه­ ی قلبی به این کار نداشتم و صرفا به عنوان پیش ­درآمدی برای پرداختن به کار و رسالتِ اصلی ­ام به آن نگاه می­ کردم. این بود که همیشه از درون احساس تنش می­ کردم و خوشحال نبودم، اما صدایی در ذهنم دلایل منطقی زیادی ردیف می­ کرد تا متقاعد شوم که ناگزیر باید این پروژه ­ی بلندمدت را به سرانجام برسانم.

پس از پنج سال تلاش پیگیر، زمانی که تلاش­ه ایم داشت به ثمر می­ نشست، احساس درونی عمیقی مرا از این کار باز می­ داشت! پیام های واضحی دریافت می ­کردم که این­ میزان از انرژی که برای این کار صرف می ­کنم به این دلیل با موانع متعدد روبرو می ­شود که اصلا قرار نیست این کار را انجام بدهم. ندای درونیِ اطمینان ­بخشِ درونم می­ گفت اگر به رسالت اصلی ­ام بپردازدم، علاوه بر اینکه از فعالیتم لذت خواهم برد، موانع مالی (که ذهن/ایگو معمولا آن­ها را باد می ­کند و بزرگ جلوه می ­دهد) هم برطرف خواهند شد. فقط کافی است اعتماد کنم! راستی این را هم گفت که حتی اگر در زمینه ­ی معامله ­گری موفق شوم، باز هم احساس خوشبختی نخواهم کرد!

این شد که من با قاطعیت مسیری که بخش مهمی از عمرم را صرف آن کرده و هزینه­ های زیادی هم برایش داده بودم را رها کردم تا از نو شروع کنم. به عنوان معلمی که هیچ کس شناختی از او ندارد، یک سایت ساده راه ­اندازی کردم، جزوات آموزشی نوشتم و آنچه از سبک­ های نورکاری را تمرین کرده بودم، می ­شناختم و مفید می ­دانستم روی سایت بارگذاری کردم. همزمان یک صفحه هم در اینستاگرام راه ­اندازی کردم. اوایل هنوز تردید داشتم که چنین کاری بدون هرگونه تبلیغ و آن­ هم در فضای ایران مورد توجهِ کسی قرار بگیرد. اما گذر زمان چیزهای دیگری را برایم آشکار کرد!

هرچه بیشتر در مسیر رسالت شخصی ­ام (صدای خود برترم) پیش می ­رفتم، گشایش ­های بیشتری برایم روی می داد که من آن­ها را برنامه­ ریزی نکرده بودم. دقیقا برعکسِ مسیرِ قبلی ­ام که تلاش های زیاد بدون نتیجه می ­ماند و حتی تاثیر معکوس داشت، حالا تلاش کمتری لازم بود و نتایج هم به مرور زمان بهتر می­ شد. مثلا یک پست ساده­ ی یک دقیقه­ ای ساختم که در اینستا وارد اکسپلور شد و در مدت کوتاهی یک جمع 5 هزار نفره در پیج من حضور داشتند. روی وب سایتم هم گه­ گاه سفارش ­هایی ثبت می ­شد که تعدادشان کم بود. ولی نکته ­ی جالب توجه اینجاست:

«هر وقت به ندای مطمئن و آرام­بخشِ خود برترم گوش می­ کردم و روی افزایش ارتعاشِ خودم متمرکز می ­شدم، تعداد سفارش ­ها در سایت بیشتر می­ شد! و هر وقت وارد مرحله­ ی تازه ­ای از آگاهی و خلوص معنوی می­ شدم، حجم زیادی از سفارش ­ها روی سایت ثبت می ­شد که با میانگینِ آماری سایتم اصلا سازگار نبود! بدون اینکه من ذره ­ای تلاش برای جذب مشتری انجام داده باشم! حالا که چند سال از این موضوع می­ گذرد، اینقدر این اتفاق برای من تکرار شده است که اطمینان کامل دارم کافی است موفق شوم صدای خود برترم را تشخیص داده و دنبال کنم، بعد از آن لازم نیست به هیچ موضوع دیگری فکر کنم! الان ساعاتِ کاریِ من نصف شده و درآمدم تقریبا دو برابر!»

یک تمرین ساده و مؤثر: دفترچه ­ی تشخیص صدا

برای این هفته یک دفترچه یادداشت بردارید و هر بار که با یک دوراهی (کوچک یا بزرگ) مواجه شدید، مکث کنید. در دو ستون، آنچه «صدای نگران/منتقد» می‌گوید و آنچه «صدای آرام/حامی» می‌گوید را بنویسید. حتی اگر نمی‌توانید به صدای دوم عمل کنید، صرفاً نوشتن و تشخیص آن، یک پیروزی بزرگ در مسیر آگاهی است. (موفق باشید!)

مؤخره

بچه ­ها تمرینات ویژه و قدرتمندی برای اتصال به خود برتر، شنیدنِ واضح­ ترِ صدای اون و شاید باورتون نشه حتی، «یکی شدن با خود برتر» وجود داره! این می­ تونه سرعت رشد روحی و نتیجه گرفتنِ شما از تمرینات تون رو به شدت افزایش بده و خیلی دوست دارم بتونم بزودی یک دوره ­ی جامعِ آموزشی براش تهیه کنم و تقدیم روح روشن و جستجوگرِ شما عزیزان کنم! نظرتون چیه؟

شاید کامنتِ شما برای این نوشته، این متن را پربارتر و تاثیرِ آن را برای دوستانتان عمیق­ تر کرد! پس چیزی بنویسید و نورتان را به جهان هدیه بدهید!

[1] . تمرکز در حالت آلفا موجب روشنی درون، آرامش عمیق و فعال شدن ابعاد خلاقانه ­ی ادراک می­ شود. تمرکز در حالت بتا با نگرانی، کنترل، و سرعت واکنش در راستای غریزه­ ی بقا را تضمین می­ کند. در این حالت، آگاهی نه تنها روشن ­تر نیست، بلکه چون فقط از منظر محدودی (بقا) به موضوعات می ­نگرد، خیلی هم سردرگم و آشفته است. تمرکزی که در درس و مدرسه می­ گویند یا وقتی در یک مشاجره و نزاع از خود نشان می ­دهیم معمولا از همین نوع بتا است و تمرکزی که در مراقبه ­های عمیق تجربه می ­کنیم، از نوع آلفا است.